- ۹۹/۰۳/۲۵
- ۴ نظر
راستش قرنطینه حسابی به مزاجم خوش اومده و دارم حسابی کیف میکنم ولی میدونین... انگار یه چیزی کمه...شاید به خاطر اینه که قبلا در روز حداقل صد نفر آدم میدیدم ولی الان خودمم و خودم ...توی اتاق نشستم روزا فیلم میبینم و شبا که بسته شبانم فعال میشه نت گردی میکنم ...
به مدرسه فکر میکنم، به دوستایی که اندازه یه تابستونه ندیدمشون و در حد چی دلم براشون تنگ شده
جوری که مغزم برنامه ریزی شده من الان باید توی مدرسه باشم و با دوستام سر این که امتحان چه قدر زیاده غر بزنم D": ولی ببینین چی شده :) تابستون واقعی تازه الان شروع شده!
حس میکنم تنظیماتم به هم ریختهXD
موندم از اینکه آرزوی دیرینم ( آرزوی تعطیلاتی طولانی تر از تابستون) برآورده شده از خدا ممنون باشم یا واسه این که زندگی چه قدر تکراری و یکنواخت شده شکایت کنم :)
از طرفی دلم نمیخواد این تعطیلات تموم شه و از طرفی دلم واسه همه تنگ شده؛ واسه آدما ، واسه سال پایینی هایی که تو زنگای تفریح مدرسه رو میزاشتن رو سرشون،واسه معلمای پایه ای که از زنگ درسیشون میزدن تا مارو ببرن دریا، واسه بوفه مدرسه که هیچ وقت جای سوزن انداختن نداشت، واسه زنگای ورزش که سر این که چه اهنگی بزاریم دعوا میکردیم، واسه وقتایی که دسته جمعی کف حیاط مدرسه منشستیم و مافیا بازی میکردیم، واسه اون کولره که بادش همیشه رو من بود و باعث میشد از سرما یخ بزنم و واسه... واسه همه چی ... اره دلم واسه همه ی اون چیزای مسخره تنگ شده :")
من خودم یه آدم خونه نشینم و قطعا با وجود تعطیلات خیلی خارج از تصورم داره بهم خوش میگذرهXD ولی بازم انگار یه چیزی کمه... :)